دل نوشته هايي در سوگ امام حسين(ع)(2)


 






 

خون خدا
 

خون حسين نه بر خاک که برآسمان پاشيده شد مگر سرخي شفق گواه اين حقيقت نيست؟
عاشورا حرکتي آگاهانه در راه رهايي است. تنها راه نپوسيدن، فوران فريادهاي فروخفته نفس هايي است که در گلو خفه شده اند.
کربلا،آزمون دادخواهي و عدالت گستري است واين حسين است که در برابر دنياي همه يزيدها ايستاده است.
مردمي که همه چيز را در دنيا مي بينند.وبه آب و ناني، ايمان مي فروشند، برايشان چه تفاوت مي کند که حسين برمسند حکومت باشد يايزيد؟ که يزيد حتي بيشتر به کار اينان مي آيد.
حسين آمده تا زمينه حيات طيبه را در زمين خشکيده انسانيت فراهم آورد و باراني باشد برکوير دل هاي سوخته .
حسين آمده؛ با مرگي زندگي آفرين، تا آدمي امکان پاک زيستن را بيابد. حسين آمده تا ديوارهاي بردگي يزيد را فرو ريزد و پنجره اي بگشايد به آسمان بندگي خدا تا پلي بزند به آبي بي کران عشق. کربلا را با غبار کهنگي چه کار؟ که عاشورا آيينه زار جلوه جلال و جمال خداست.
کربلا،يک تکه از جغرافياي زمين، عاشورا، يک گوشه از گذشت زمان نيست تا در اوراق تاريخ گم شود و هر از چند گاهي دستي آن را ورق بزند يا شاعري آن را بسرايد يا مرثيه خواني آن را به عزا بنشيند ؛ کربلا، نماد همه تاريخ، وعاشورا، آرزوي همه زمان هاست.
نمي دانم چرا محرم مرا به خود مي خواند؟! گويا فريادي که حسين برسر همه تاريخ کشيده است، درگوشم طنين انداز مي شود و چونان زلزله اي ، زير و رويم مي کند.
نه تنها من که همه هستي، مخاطب فرياد خاموش شدني اوست؛ فريادي که هنوز گوش ها را مي نوازد و دل ها را مي لرزاند.
محرم، ماه عزا نيست؛ ماه حماسه است؛ ماه فرياد و اعتراض است واينک همان پرچم سرخي که ازآدم،دست به دست به حسين سپرده شده است، مي رود تا در سرزمين طف به خون بنشيند، ثمر دهد وعالمي ديگر بسازد.
نمي دانم چرا هرچه ازکربلا و حسين مي گويم و مي نويسم و مي خوانم، تازگي دارد وغبار زمان بر آن نمي نشيند.چه رازي در اين خون نهفته است که از تپش نمي افتد؟
يک قصه بيش نيست غم عشق وين عجب
کز هر زبان که مي شنوم نا مکرر است

عصر عاشورا
 

عصرعاشوار پايان راه نيست که آغاز راه است و «کربلا، تاريخي که به صورت جغرافيا نمايان شده است »وگرنه تو در کربلاي سال 61هجري جا مانده اي .
کاروان کوچک حسين به کربلا رسيده است .خيمه ها برپا شده اند و آرام آرام به روز واقعه نزديک تر مي شوند . کارواني که مرگ، سايه وار در پي اش روان است.
بني هاشم گرداگرد زينب حلق زده اند تا بانوي هاشمي پا را نه بر خاک که بر چشم آنان بگذارد. تا روزي که دراين صحراي غم، محرمي نماند تا... .
کوفيان آمده اند. با هرچه داشته اند از تير و شمشير و سنگ، به گرمي به پيشواز مسافران حجاز آمده اند . تاريخ، ميزباناني خوب تر از اينان به ياد ندارد. تا آنجا که از آب هم مضايقه کردند کوفيان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
اينجا سرزميني است که آفتاب را به نيزه ها خواهند کرد؛ سرزميني که عطش را معنايي ديگر خواهد بخشيد؛سرزميني که فرشتگان را انگشت به دهان خواهد کرد؛ سرزمين که اشک ها را سرازير مي کند. سرزمين غربت آفتاب؛سرزمين ستاره هاي سوخته؛ سرزمين دل ها ، اينجا کربلاست. امروزحر،راه بر حسين مي بندد تا روزي که با يک نگاه حسين، راه آسمان برايش گشوده شود. امروز حر،بنده يزيد است تا روزي که به بندگي خدا در آيد. بزرگي حسين را ببين که تا کجاست! گويا اين حر نبوده که راه برکاروان حسين بسته است. نگاه حسين با جان حر کرد، آنچه کرد. حر بازگشت وحر شد. شايد حسين،نبرد را يک روز به تأخير انداخت تا حر به دامن خورشيد برگردد. انگار حسين چشم در راه حر بود.
حسين به ميدان آمده است. آن هم با تمام دار و ندارش؛ با جان خود و عزيزانش؛ با آبرو و اعتبارش. گويا حق و باطل، يک سره به مصاف آمده اند؛ يک سو ياران خورشيد و ديگر سو ياران شب.
فرات شاهد است که حسين مردانه ايستاد، بي آنکه در اين راه ذره اي شک کند؛ بي آنکه پاپس بکشد.
فرات شاهد است که چه گل هايي از باغ محمدي(ص) درعطش سوختند.
نخل ها شاهد افتادن دست هاي حيدري تشنه ترين ساقي عالم هستند.
خورشيد عاشورا، شاهد به خاک افتادن مرداني بود که آسمانيان برآنان رشک مي بردند.
حسين ،حج را نيمه تمام واگذاشت تا آن را در کربلا به پايان برد؛ پاياني سرخ تر از غروب خورشيد. اين است که حج حسين، کامل ترين حج تاريخ است.
حسين، بزرگ ترين معجزه خداست و بزرگ ترين معجزه حسين، دل کندن از تمام خاندان و کودکان و فرزندانش بود وتو اگر دل در هواي کربلا داري، بايد از آنچه دست و پايت را در بند کرده است، دل ببري. حسين خوب مي داند.پس از او چه برسر خاندانش خواهد آمد، اما مي رود.
حسين از حجاز تاکربلا، نه از بي راهه ها و کوره راه ها، که از شاه راه ها مي گذرد تا همه بدانند که راه او همان صراط مستقيم است تا همه بدانند حقيقت نبايد به مسلخ مصلحت برود که راه حق، مرد مي طلبد؛ براي ياري حق، ترک سر و جان بايد.
بي هيچ گمان منتظر بوسه تيغ است
هرکس که دراين راه سري داشته باشد
نمي توان دم از حسين زد وحاشيه نشين بود. «اگرباحسين در کربلا نباشي، هر کجا که مي خواهي باش؛ چه به نماز ايستاده باشي ،چه به شراب نشسته، چه تفاوت؟»
آنان که در پاسخ هل من ناصر حسين،لب فرو بستند و خاموشي کزيدند، شريک جرم يزيدند.آنجا که جبهه حق،خون مي خواهد و فرياد، شانه خالي کردن از بار مسئوليت، سنگين ترين گناه است.
دربزم عشق،محرم ساقي نمي شود
ازهست و نيست تا نکشد مي پرست،دست
حسين،مطلوب انسان و انسان مطلوب است؛ نمونه اي براي همه زمان ها وهمه نسل ها. پس پاي در رکاب کن که عاشورا نزديک است!
واژه ها صف کشيده اند : عطش، آب، فرات، مشک، تير، آتش، خيمه، سنگ ،گودال،حسين. در کربلا همه چيز هست؛ هم زندگي هم مرگ؛ هم سکوت هم فرياد؛هم شکست،هم پيروزي؛هم نفرين هم آفرين.
کربلا پير وجوان نمي شناسد. سرسبزي سيزده بهار در نگاهش جاري بود و حسين در سيماي قاسم، برادرش را مي جست . آنگاه که لب به سخن مي گشود و راه مي رفت، خاطره امام حسن(ع) در يادها جان مي گرفت . شب عاشوراست . گويا کربلا آسماني روشن است . ياران امام را همچون نگيني بي مانند درحلقه خويش گرفته اند؛ انگار ستارگان،ماه را .
قاسم، آرام و سربه زير در اين انديشه است که آيا امشب واپسين شب او هم هست؟ آيا فردا سرنوشت او هم درکشاکش نبرد و در خاک و خون رقم خواهد خورد؟ آيا نام او در شمار فداييان آفتاب نوشته خواهد شد؟امام نگاهي به چشم هاي پرسش گر قاسم دوخت و پرسيد:«قاسم! مرگ درکام تو چگونه است؟»قاسم پاسخ داد :«عموجان! از عسل شيرين تر است.» امام فرمود:«آري تو نيز با مايي».
سيزده مرتبه مرا بکشيد
سيزده تا حسن درست کنيد
اين است که مي گويم کربلا را جاذبه اي است که هيچ دلي را پاي گريز از آن نيست. کربلا، صراط مستقيم اين کره خاکي است وتوخواه ناخواه، بايد برآن پا بگذاري. اگر اهل راز باشي، در رکاب حسين از آزمون عطش به سلامت خواهي گذشت وگرنه،به بيعت يزيد دچار خواهي شد.
نفس نفس ،محاصره تنگ تر مي شود. واپسين روزهاي چشم انتظاري امام است. چيزي نمانده تا روز موعود و فرات همچنان جاري است.
فرات همچنان در مسير زمان پيش مي رود تا پاسخي روشن براي همه پرسش ها باشد؛پاسخي براي همه آنان که به آزمون کربلا مبتلا مي شوند؛ تا تفسيري باشد بر راز رنج انسان؛ آنجا که خداوند مي فرمايد:«لقد خلقنا الانسان في کبد»براي همه آنان که در روز الست، نام حسين را در گوش جانشان زمزمه کرده اند، براي آنان که لالايي خوابشان داستان کربلا بوده است؛ براي آنان که سعي صفا و مروه شان، بين الحرمين است ومنايشان، گودال قتلگاه و قرباني شان همه آن چيزهايي که سد راه و توجيه ماندن شده اند و قرباني کردن همه چيزهايي که بندي برپاي دلشان و زنجيري بر پر پروازشان شده است.
حسين به ميدان آمده است و خوب مي داند که اين قبرستان خاموش جز با فرياد خون بار او به بيداري نخواهد رسيد. مي داند که براي رسوايي همه يزيدهاي تاريخ،جزسلاح شهادت ابزاري ندارد.حسين با همه حجت هايش آمده است؛ با گلوي علي اصغرش؛ با پيکر پاره پاره علي اکبرش؛ با دست هاي بريده علمدارش؛ با لب هاي خشکيده کودکانش؛ با آوارگي و اسارت خاندانش؛ با سر بريده خود و در يک کلام،با همه هستي اش به مصاف شب پرستان آمده است.
شهادت حسين، بار مسئوليت از دوش من و تو برنمي دارد،بلکه باري سنگين تر بردوش ما مي نهد.
حقيقت داستان کربلا قيامي دوچهره است؛ يک چهره آن قيامي است در عاشورا، در رکاب حسين و در خاک و خون، و چهره ديگر آن پس از عاشورا،در رکاب زينب، در آوارگي کوفه و شام تا امروز و تو اگر مدعي کربلايي بودني ، يا شهيد باش يا پيامبر خون شهيد وگرنه دم فرو بند و از کربلا بيرون رو!
هان اي شبيه سازان،خيل علم به دوشان!
امسال هم حسيني،بين شما نديدم
حقيقت اين است که داستان کربلا چکيده همه تاريخ ونماد روشن مصاف حق وباطل است، با يک دنيا غم،يک دنيا حماسه. زخم هايي که درکربلا درجان شيعه شکفت، هنوز درمان نشده است. غمي که بر دل انسانيت نشست، هنوز او را رها نکرده است اشکي که در چشم ها خانه کرده است،هنوز بر دامن ها و خاک ها مي چکد.
منبع:اشارات شماره128